جدول جو
جدول جو

معنی مدح گو - جستجوی لغت در جدول جو

مدح گو
(خِ زَ)
مدح گوی. رجوع به مدح گوی شود
لغت نامه دهخدا
مدح گو
ستایشگر، مداح، مدح خوان، مدحت گو، مدحت خوان، مدحت سرا، مدیحه سرا، مدح گستر، مناقبت خوان
متضاد: هجوگو
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مدح گر
تصویر مدح گر
مدیحه سرا، شاعری که در مدح دیگران شعر می گوید
فرهنگ فارسی عمید
(خُ اَ)
چربک گو. مستهزی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
نوح اندر بادیه کشتی بساخت
صد متل گو از پی تسخر بتاخت
در بیابانی که چاه آب نیست
می کند کشتی چه نادان ابلهی است.
مولوی (مثنوی چ خاور ص 181)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
مدح گوی. رجوع به مدحت سرای و مدح گوی شود:
کیمیای زر درویش کف راد تو است
مدح گوینده چنین گوید با مدح نیوش.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(مَ گَ)
مداح:
خاطر خاقانی است مدحگر خاص تو
یاور خاقان چین شفقت عام تو باد.
خاقانی.
خاطر خاقانی است مدحگر مصطفی
زآن ز حقش بی حساب هست عطا در حساب.
خاقانی.
رجوع به مدح شود
لغت نامه دهخدا
که مزاح می گوید. رجوع به مزّاح و مزاح شود
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ/ رُو سِ)
مادح. ستایش کننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ / خِ رَ دَ / دِ)
مدحت گو. رجوع به مدحت گو شود:
به وصف کردن او در ببارد و عنبر
ز طبع مدحتگوی و ز لفظ مدحت خوان.
رودکی
لغت نامه دهخدا
(مِ حَ گَ)
مداح. ستاینده. که مدیحه سراید. که صفات نیک ممدوح را در شعر مندرج کند:
هنگام مدح او دل مدحتگران او
از بیم نقد او بهراسد ز شاعری.
فرخی.
همه خوبی و نکوئی بود او را ز خدای
وین رهی را که ستایشگر و مدحتگر اوست.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(خَ گُ)
مداح. مدحتگر. مدحت سرای:
نوان و سست تنم تا مدیح گوی توام
مدیح گوی تو هرگز مباد سست و نوان.
معزی
لغت نامه دهخدا
(خُ فُ)
محل گوی. گویندۀ لایق و شایسته. (ناظم الاطباء). آنکه سخن بر وقت و به موقع آن زند و بی محل گوی مقابل آن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَ / خِ)
مداح. مدیحه گو. مدحتگر. شاعر که مدح ممدوحی کند
لغت نامه دهخدا
(خَطْ طِ تَ)
مداح. مدیح گوی. رجوع به مدیح گوی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از محل گو
تصویر محل گو
گوینده لایق و شایسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد گو
تصویر بد گو
کسی که زیاد دشنام دهد آنکه غالبا سخن زشت گوید بد زبان بد دهان
فرهنگ لغت هوشیار
سونگر آفرینگر مدح کننده ستایشگر مداح: خاطر خاقانی است مدح گر مصطفی زان ز حقش بی حساب هست عطا در حساب. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدد جو
تصویر مدد جو
یاری جو
فرهنگ واژه فارسی سره
نوعی سوسک
فرهنگ گویش مازندرانی
گاو شیرده
فرهنگ گویش مازندرانی
گاو ماده
فرهنگ گویش مازندرانی
کنایه از: شجاع و نترس
فرهنگ گویش مازندرانی
شخم دوم زمین
فرهنگ گویش مازندرانی